وبلاگicon
جامعه ی من
جامعه ی من
مشکلات جامعه 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جامعه من و آدرس jameaiman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : 

طی هفته گذشته، رسانه‌ها به نقل از «معصومه آباد»، دبیر کمیته سلامت شورای شهر تهران اعلام کردند که ایران رتبه چهارم طلاق در جهان را به خود اختصاص داده است. طبق آخرين آمار طلاق ايران، این کشور رتبه چهارم را در دنيا دارد كه رشد طلاق در آن 8 درصد و رشد ازدواج 5/5 درصد بوده است. این موضوع زنگ خطري براي خانواده‌ها خوانده شده؛ بر همین اساس خبرنگار شفقنا با دکتر سیدمحمدرضا رضازاده، مدیر گروه روانشناسی دانشگاه تهران درباره دلایل افزایش طلاق در ایران به گفت وگو پرداخته است.

مدیر گروه روانشناسی دانشگاه تهران چهار علت را از نگاه جامع گرایانه برای پیدایش پدیده طلاق «سنخیت های پیش از ازدواج»، «عوامل فردی و شخصیتی»، «عوامل مهارتی» و «عوامل اجتماعی» برشمرد و بر لزوم توجه بیشتر به نهاد خانواده تاکید کرد.

دکتر سیدمحمدرضا رضازاده در گفت وگو با خبرنگار شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) درباره دلایل افزایش طلاق در ایران و رسیدن به رتبه چهارم طلاق در جهان بیان کرد: مساله طلاق یکی از مسایل مهم و جدی است که تاثیرات زیادی را بر روی همسران و در صورتی که خانواده ها دارای فرزند باشند، تاثیرات منفی و بسیار جدی روی فرزندان می گذارد. این در حالی است که اگر بررسی دقیقی صورت گیرد این نکته مشخص خواهد شد که بسیاری از افرادی که امروز مدعی طلاق و جدایی از همسر خود هستند، خود روزی جزو فرزندان طلاق شمرده می شدند که این مورد به واقع یکی از آثار مخرب و مزمن پدیده طلاق می تواند باشد.

او بیان کرد: طلاق علل متعددی دارد و کمتر می توان برای آن علل محدودی را در نظر گرفت. طلاق از آن دسته پدیده های اجتماعی است که دارای علل متعدد و در اکثر مواقع پیچیده است اما یکی از معماهایی که امروزه برای متخصصان در برخورد با زندگی افراد گوناگون مطرح می شود، این است که بسیاری از زوج ها با وجود نارضایتی به زندگی در کنار هم ادامه می دهند و در مقابل عده ای دیگر با وجود رضایت کامل به ناگاه از یکدیگر جدا می شوند. برخی افرادی که در مورد پدیده های مختلف اظهارنظر می کنند، نگاه جامع و مانعی ندارند. در مورد برخی از علل اقتصادی یا آگاهی افراد، زیاده گویی و در مورد برخی دیگر از علل بسیار کم سخن می گویند. این در حالی است که باید برخی از پدیده ها مثل طلاق و بروز و ظهور آنها را با موشکافی و دقت زیادی بررسی کرد.

رضازاده ادامه داد: از نگاه جامع نگرانه چهار علت برای پیدایش پدیده طلاق می توان نام برد که عبارتند از: 1- سنخیت های پیش از ازدواج، 2- عوامل فردی و شخصیتی، 3- عوامل مهارتی و 4- عوامل اجتماعی

او افزود: سنخیت های پیش از ازدواج باید از جانب زوجین رعایت شود از جمله این سنخیت ها می توان به الف) مساله سن ب) تجانس فرهنگی ج) هوش د) سطح اجتماعی و اقتصادی و... اشاره کرد.



به طور مثال افرادی که به ازدواج با فردی که به فرهنگ هم تعلق ندارند تن می دهند بیشتر در معرض طلاق قرار دارند و این ازدواج ها اغلب موفق نیستند.

رضازاده ادمه داد: فردی که قصد ازدواج دارد باید شخصیتی سالم و عاری از اختلالات شخصیتی باشد به طور مثال منزوی، بدبین، شکاک و ... نباشد.

او مهارت ارتباطی، مهارت کنترل خشم و پرخاشگری را از مسایل مهم در مساله ازدواج دانست و بیان کرد: برخی از روابط ما در زندگی روابط قطعی و برخی روابط، مشروط هستند به طور مثال رابطه ما با پدر و مادرمان یک رابطه قطعی است ولی رابطه ما با همسرمان یک رابطه مشروط است زیرا می توان به آن پایان داد و از زیر بار مسوولیت آن خارج شد. پس در این نوع رابطه چون فرد در میان هزاران نفر که می توانسته به صورت بالقوه انتخاب کند یکی را انتخاب می کند و با او ارتباط برقرار می سازد، انسان از توقعات خود کمتر چشم پوشی می کند و دائم به دنبال این است که از طریق این انتخاب به تمامی خواسته و توقعات مورد نظر خویش جامعه عمل بپوشاند و اگر طرف مقابل یا هر دو این مهارت ها را نداشته باشند در خیلی از موارد رابطه آن ها دچار مشکل می شود.

رضازاده از میان عوامل اجتماعی به مساله مهاجرت و نوع نگرش افراد نسبت به طلاق اشاره کرد و ادامه داد: افرادی که از ایران به کشورهای دیگر به ویژه کشورهای اروپایی مهاجرت می کنند دچار مشکل می شوند و نگرش افراد امروزه نسبت به مساله طلاق با مردم گذشته و دهه های قبل بسیار متفاوت است، به گونه ای که در گذشته نگاه مردم و بالاخص جوانان و خانواده ها به پدیده طلاق یک نگاه کاملا منفی بود. این در حالی است که امروزه این چنین نیست. جوانان و افرادی که در شرف ازدواج هستند یا ازدواج کرده اند و حتی خانواده ها نسبت به این پدیده به صورت مثبت نگاه می کنند و جامعه نیز طلاق را راحت تر می پذیرد.

مدیر گروه روانشناسی دانشگاه تهران، مشکلات اقتصادی را یکی از عوامل تأثیرگذار بر روی طلاق دانست و افزود: در گذشته جوانان نیز دارای مشکلات اقتصادی بودند اما از آن جایی که سایر عوامل در مساله ازدواج به خوبی رعایت می شد، این مشکلات اقتصادی قدرت تخریب روابط را پیدا نمی کرد و حتی باعث افزایش صمیمیت و دلسوزی و تلاش بیشتر زوجین می شد. ولی نکته ای که نباید در مورد مسایل اقتصادی مورد غفلت قرار گیرد این است که اگر زندگی بین دو نفر دارای مشکلات پنهان و نامحسوس متعددی باشد در صورت بروز مشکلات اقتصادی از این مشکلات پنهان پرده برداشته خواهد شد و رابطه و زندگی مطمئناً دچار مشکلات عمیق و عدیده ای خواهد شد. به عبارت دیگر در این موردی که بیان شد مشکلات اقتصادی نقش تیر خلاص را بازی می کند و باعث می شود که رابطه ی بین دو نفر به کلی متلاشی شود.

او استقلال اقتصادی و افزایش آگاهی خانم ها را یکی دیگر از مسایل طلاق عنوان کرد و اظهار کرد: اگر خانمی به استقلال اقتصادی رسیده باشد، به هنگام بروز مشکل در زندگی راحت تر به مساله طلاق فکر می کند و نسبت به انجام آن مبادرت می ورزد. این مساله صرفاً مختص جامعه ما نیست به گونه ای که بسیاری از متخصصان در غرب هم یکی از علل ایجاد و بروز طلاق در جوامع خود را افزایش میزان خودکفایی و استقلال اقتصادی خانم ها در جوامع خود می دانند. یکی دیگر از مسایل آگاهی های اجتماعی و افزایش این آگاهی ها در میان خانم هاست. به عبارت دیگر افزایش آگاهی اجتماعی در بین خانم ها باعث افزایش انتظارات در این قشر از افراد جامعه شده است به گونه ای که در نسل پیش از ما انتظار زوجین از یکدیگر بسیار پایین بود به گونه ای که به طور مثال انتظار مرد از همسرش مدیریت مسایل داخل خانه و انتظار زن از همسرش تامین معاش و مقدمات زندگی بود که این انتظارات بسیار محدود و مشخص بود.

این روان شناس ادامه داد: این در حالی است که امروزه انتظار همسران از یکدیگر یک انتظار گسترده و نامحدود است. به طور مثال ما انتظار داریم که همسر ما بهترین دوست و رفیق ما هم باشد و ما بتوانیم بسیاری از مسایل را با او مطرح کنیم و از این کار ترس و ابایی نداشته باشیم. مساله بعدی بحث صبر و تحمل انسان است. ازدواج کنار آمدن دو نفر با هم است که آن ها تفاوت ها و سلایق گوناگون با یکدیگر دارند و از نظر ویژگی های روانی - شخصیتی بین این دو نفر اختلاف وجود دارد اما مشکل از آن جایی بروز پیدا می کند که افراد در خود صبر و تحمل را ایجاد نکنند زیرا در هر برخورد کوچک با مشکلات زندگی به جای حل منطقی و مبارزه با آن مشکلات، هیجانی عمل می کنند و در این میان آن تفاوت های بین فردی مزید بر علت شده و در کنار آن صبر و تحمل پایین موجب ایجاد و بروز مشکلات عظیم و جبران ناپذیر در روابط بین آن ها خواهد شد.

رضازاده با توجه به افزایش آگاهی افراد و نتایج منفی طلاق برای جامعه، نگرش به این پدیده را نسبت به گذشته مثبت دانست و اظهار کرد: تغییر نگرش و افزایش آگاهی افراد متوجه پیامدهای این پدیده اجتماعی نیست. متخصصان و صاحبنظران به این پیامدها آگاه هستند اما مردم عادی به ابعاد همه جانبه این پیامدها آگاهی کمتری دارند. به واقع در اکثر موارد زمان مبادرت به طلاق این پیامدها را کمتر مورد مشاهده قرار می دهند و در حقیقت این گونه افراد در فرایند متارکه و جدایی بسیار احساسی و هیجانی عمل می کنند به گونه ای که وقتی مدتی از طلاق این افراد می گذرد از این اقدام ابراز ندامت و پشیمانی می کنند.

این روان شناس بیان کرد: افزایش آگاهی در کشور ما بیش تر معطوف به آن دسته از حقوقی است که همسران باید نسبت به یکدیگر ابراز نمایند. این در حالی است که در کنار این افزایش آگاهی ها، میزان صبر و تحمل در افراد کاهش و انتظارات ما افزایش یافته است که این مورد به واقع باعث ایجاد و بروز مشکلاتی در زندگی زناشویی شده است.

او تأکید کرد: در کشور ما باید ریشه های طلاق در تمامی عوامل بررسی و از زوایای مختلف به این پدیده نگریسته شود که این مهم نیازمند مطالعات بسیاری در این زمینه است تا نتایجی که از این مطالعات و بررسی ها حاصل می شود قدرت کاربردی شدن داشته باشند.

او افزایش توجه نسبت به نهاد خانواده را بسیار مهم و در صدر اولویت برای رسیدگی دانست و گفت: جوانان باید در امر ازدواج به خانواده ی خود و جایگاه پر اهمیت این نهاد بیشتر بها دهند، امروزه جوانان نسبت به خانواده و اینکه نهاد خانواده می تواند در بحث ازدواج نقشی تاثیرگذار داشته باشد و به جوان در داشتن ازدواج موفق تا حد زیادی کمک کند، توجه کمی دارند بنابراین باید از طرف جوانان و خانواده ها تلاش های زیادی صورت گیرد تا این نقش احیا شود و جوانان نسبت به این ارزش اجتماعی آگاهی پیدا کنند.

رضازاده با بیان اینکه آموزش در جامعه ی ما از اهمیت و ارزش بالایی برخوردار است ادامه داد: با چاپ کتابچه ها و بروشورهای متعدد سطح آگاهی در افرادی که به کارگاه های آموزشی دسترسی ندارند افزایش می یابد. هم چنین کارگاه های موجود در زمینه های پیش از ازدواج که بیشتر به مسایل جنسی می پردازند را باید جامع تر کرد و علاوه بر مسایل جنسی به سایر آموزش های لازم و ضروری جهت شروع یک رابطه مثبت اقدام کرد.

او در پایان افزود: نقش دولت و مسوولان اجرایی ذی ربط بسیار مهم است و نباید به سادگی از آن عبور کرد. در حقیقت در بحث ازدواج که در فرهنگ و دین ما مورد تاکید فراوانی است، دولت باید چه در مورد مباحث آموزشی و چه در زمینه ی فراهم آوردن مقدمات مالی و اقتصادی ازدواج به صورت فعالانه نقش ایفا کند زیرا ازدواج سالم و صحیح ما را با جامعه ای سالم، پویا و عاری از تنش رو به رو خواهد ساخت؛ بنابراین تلاش ها و فعالیت ها و برنامه هایی که تاکنون مورد توجه بوده و تا حدودی به اجرا درآمده است نیازهای ما را در این زمینه به درستی برطرف نکرده و این تلاش ها به عبارت دیگر ناکافی است و سردمداران اجرایی کشور باید به خصوص در مورد مسکن که امروزه دغدغه ی بسیاری از جوانان در شرف ازدواج ما هست، به صورت عملیاتی وارد شوند و به تامین جوانان و کمک به آن ها مبادرت ورزند.

[ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:طلاق , آمار طلاق,گرایش به طلاق, ] [ 22:13 ] [ مصطفی بهرامی ]

 

 

یکی از مسائل مهم اجتماعی در سال‌های اخیر مسئله روابط دختران و پسران است. درباره این پدیده، مانند بسیاری پدیده‌های اجتماعی دیگر، دیدگاه‌های متفاوت و گاها متضادی وجود دارد. عموما اکثر والدین،‌ مربیان و کسانی که دغدغه حفظ سنت‌ها و آموزه‌های دینى- اخلاقی را دارند، با نگاهی انتقادی‌تر به این پدیده توجه می‌کنند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی «فردا»، در ماههای اخیر برخی از کارشناسان امور اجتماعی و مسئولین فرهنگی کشور با ابراز نگرانی از نابسامانی روابط دختران و پسران نوجوان و جوان، صبحت از تفکیک جنسیتی در دانشگاهها به میان آورده‌اند تا جایی که علی مطهری عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی، ازدواج موقت را برای دانش‌آموزان دبیرستانی توصیه کرده و یا مریم بهروزی دبیر کل جامعه زینب که جز مدافعان تک جنسیتی کردن دانشگاهها است دوشیفته نمودن دانشگاهها را برای احتیاط اختلاط دختران و پسران جوان پیشنهاد داده است.

این در حالی است که برخی کارشناسان امور تربیتی و روانشناسی این نوع رابطه را مرحله‌ای از بلوغ فکری و رشد شخصیت می‌دانند که موفقیت در آن به معنای موفقیت در فرآیند اجتماعی شدن است. گروهی دیگر از متخصصان علوم اجتماعى نیز، روابط دختر و پسر را از ویژگی‌های جوامع مدرن یا در حال گذار به سوی مدرنیته تلقی می‌کنند.

اما آنچه باعث می‌شود مواضع گروه‌های مختلف، صرف‌نظر از گروه جوانان در موضوع روابط دختر و پسر تا این حد متنوع باشد، به فقدان پژوهش‌های مستند بر‌می‌گردد.

در این خصوص "پروفسور غلامحسین باهر" جامعه شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در گفتگو با خبرنگار اجتماعی «فردا» بیان کرد: روابط دختران و پسران در ایران و حتی جهان در دوره‌های مختلف زمانی دچار تحولات بسیاری شده است. حتی این روابط در تهران و شهرهای بزرگ متفاوت با شهرها و روستاهای کوچک است.

باهر ادامه داد: جامعه شناسان روابط دختران و پسران را به 4 دسته کلی تقسیم کردند. دسته نخست این روابط، در پایین‌ترین طبقات فرهنگی جامعه شکل می‌گیرد و بسیار سنتی و گاهی بدوی به آن نگریسته می‌شود. نوع دیگر آن رابطه‌های کلاسیک و یا سنتی که عموما به خواستگاری‌ منجر می‌شود است که امروزه اکثرا در میان بازرگانان و قشر سنتی جامعه دیده می‌شود.

وی نوع سوم این رابطه‌ها را رابطه‌ قبل از ازدواج و میان یک دختر و یک پسر عنوان کرد و گفت: این نوع رابطه ها عموما بدون اطلاع خانواده است و در بسیاری از مواقع اگر با آگاه سازی جوان همراه نباشد مشکلاتی از جمله بهم ریختگی روحی و جسمی برای جوان در پی دارد.

پروفسور باهر با ابراز تاسف و انتقاد از بی تفاوتی مسئولین فرهنگی کشور نوع آخر این رابطه‌ها را رابطه میان یک پسر با چند دختر و یا یک دختر با چند پسر عنوان کرد و گفت: این نوع روابط نه مطابق با موازین اخلاقی و نه اسلامی است و هر روز شاهد گسترش آن در میان خانواده‌ها و متلاشی شده پیوندهای خانوادگی هستیم. باید متاسف‌تر شویم که این مسئله در بین متاهلین نیز بسیار دیده می‌شود که در این باره مسئولین فرهنگی جامعه باید فکری منطقی و مطابق با شان جامعه نمایند.

به گزارش «فردا» فقدان پژوهش‌های کافی درخصوص روابط دختر و پسر در ایران، معلول مسائلی است که از آن جمله می‌توان به حساسیت‌های عمومی جامعه در طرح موضوعات و مسائلی که به حوزه روابط جنسی و خصوصی افراد مربوط می‌شوند، اشاره کرد. در این قبیل مسائل،‌ از یک طرف اشخاص غالباً از بیان واقعیت‌ها طفره می‌روند و از طرف دیگر مؤسسات و سازمان‌های متولی امور پژوهشى، مطالعاتی در این باره انجام نمی‌دهند.

پروفسور باهر همچنین با اشاره به نبود آمار دقیق در این خصوص، سن آغاز این روابط را از سنین تکلیف، یعنی در میان دختران در 10 تا 15 سالگی و در پسران 15 تا 20 سالگی که این سنین همزمان با آغاز بلوغ جنسی و جسمی می‌باشد عنوان می‌کند.

وی تغییر شکل روابط دختران و پسران را وابسته به تغییر کمیت دیدگاه جوانان و همچنین توسعه تکنولوژی و ماهواره و رسانه ها دانسته و تاکید کرد: تسهیل روابط دختر و پسر، توسعه وسایل ارتباط جمعى، تغییر در گروه‌های مرجع جوانان، بالا رفتن سن ازدواج، حاکمیت روحیه فردگرایى، بحران هویت، ناکارآمدی خانواده‌ها در ارضاء نیازها و عواطف زوجین از جمله دلایل گسترش این نوع رابطه‌ها است.

در ادامه محمد قیوم دهقان عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی نیز با انتقاد از عملکرد سازمان ملی جوانان و همچنین سازمانهای فرهنگی کشور در این باره گفت: دیدگاههای غلطی در فرهنگ ما وجود دارد که باعث شده گاهی جوانان از حق مسلم خود که آشنایی با جنس مخالف برای ازدواج است محروم شده و یا آنچنان فضا باز بوده که جوان و نوجوان در این راه به بن بست رسیده است.

وی تصریح کرد: خانواده و آموزش و پرورش نقش مهمی می‌توانند در آموزش جوانان و هدفمند نمودن رابطه‌هایی که میان دختران و پسران قبل از ازدواج دارند داشته باشند و به این روابط شکل و سروسامانی مطابق با موازین اسلامی و اخلاقی دهند.

به گزارش «فردا» در آماری که توسط سازمان ملی جوانان از 7 هزار دختر و پسر مجرد 51تا 28 ساله انجام شده بیانگر این است که انگیزه 30 درصد از افراد برای برقراری رابطه دوستی، 34 درصد انتخاب همسر و 14 درصد رابطه جنسی را عنوان کرده اند که این عدد نگران‌کننده ای می باشد. ‌همچنین 40 درصد افراد خیابان را به عنوان مکان آغاز ارتباط با جنس مخالف اعلام کردند، نزدیک به 15 درصد در میهمانی خانوادگی 15 درصد دانشگاه و 12 درصد پارک و بقیه ،مهمانیهای دوستانه را اولین مکان ارتباطی با جنس مخالف دانسته اند.
این در حالی است که سازمان ملی جوانان که جز نهادهای فرهنگی می باشد هیچ فعالیت خاصی جز برگزاری همایش در چند شهر، انجام نداده است.

در این میان نباید از کم کاری آموزش و پرورش و نهادهای فرهنگی و دانشگاه‌ها چشم پوشی نمود. نظام آموزش و تربیت‌ ما از تربیت دختران و پسران برای پذیرش نقش‌های متفاوت غافل و موجب شدهکه هر دو جنس به رغم وجود غرایز و نیازهای متفاوت و گاه متضادشان، در برقراری ارتباط با یکدیگر، در موقعیت‌ها و فرصت‌های متفاوت یکسان رفتار کنند.

در ادامه پروفسور باهر، با اشاره به اینکه تغییر زندگی جوانان و ضعف بنیان خانوده و طلاق از عوامل مهم گرایش آنها به سمت جنس مخالف است گفت: امروز جوانان و نوجوانان نسبت به گذشتگان خود کار و فعالیت کمتری دارند در مقابل تفریحات سالم کمتری نیز دارند و انرژی در بدن آنها به طور مثبت استفاده نمی‌شود در ضمن از غذاهایی استفاده می‌کنند که محرک و تقویت کننده نیازهای جنسی آنها است.

وی همچنین عدم کنترل خانواده بر جوانان را نیز بسیار موثر در این امر دانسته و تصریح کرد: دور شدن از طبیعت و فطرت و دین باوری و باورهای عرفانی از عواملی است که سبب می‌شود ارتباطات در میان جوانان شکل دیگری که امروزه شاهد آن هستیم به خود بگیرد.

با اين همه آنچه بيش از پيش لزوم آن در جامعه احساس مي شود ابن است كه مسئولین فرهنگی جامعه تمام امکانات و تلاش خود را در اصلاح فرهنگ جامعه به کار بگیرند زیرا تا فرهنگ سازی درست صورت نگیرد خورده کارها نتیجه مطلوب را به همراه نخواهد داشت. کشور با وجود داشتن نهادها و سازمانهای مختلف فرهنگی مانند وزارت ارشاد، سازمان ملی جوانان، پایگاههای بسیج هنوز برای جوان ایرانی چارچوب روشنی برای این نوع رابطه روشن نکرده که ارتباطی متناسب با شان دینی و اخلاقی گشور داشته باشد.

 

[ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:روابط پسر و دختر,مشکل جامعه , مشکل کشور, ] [ 22:8 ] [ مصطفی بهرامی ]

چاشت روزی هنوز روزنامه را نخوانده بودم، به غرفه ی روزنامه فروشی رفتم که روزنامه را دریافت کنم. در هنگام برداشتن روزنامه چشمم به مجله ای افتاد که در پوش اش عنوان بسیار جالبی نوشته شده بود. فکر کنم آنچی عنوان آن مجله با من کرد با کسی نکرده باشد، حتا با نویسنده اش. این عنوان سکوتی را در من حکمفرما کرده بود و چنان غرق تفکرم کرده بود که از فراسویم هرگز خبر نداشتم.

در برگ نخست این مجله نوشته بود، پیران با تجربه ی بی دانش؛ جوانان با دانش بی تجربه. من جوانم و جستجو کردن و پرسشگری، جوهر من و اراده ی من است. من همیشه به دنبال جایگاهم در جامعه سرگردان بودم و هستم. به همین دلیل بود که این عنوان انقلابی را در من بر پا کرد.

بگفته ی نیچه، این نخستین بار بود که من با حقیقت برهنه روبر شده بودم. البته ما جوانان هرگز به این گمان نبوده ایم که همه پیران ما بی دانشان با تجربه هستند و به این باور هم نیستیم که همه پیران ما با دانش اند و با تجربه. و ای کاش که پیران ما به این باور بودند که اگر جوانان ما تجربه ندارند، شاید بادانش باشند. یگانه تعریفی که از جوان و نسل جوان در جامعه ی ما داده شده است، بی دانشی، نا فهمی و احساساتی بودن جوان است. جوان هیچگاهی امید، آینده، آروز و فردای جامعه تعریف نشده است. و گاهی هم که از یگان بزرگسال اشتباهی سر می زند، همه با آوای بلند می گویند، کار بچه گانه ای کرده است. به عبارت دیگر، جوان سمبول بی عقلی است و اشتباه.

این در حالی است که در همه جامعه ها و به ویژه در جامعه ایکه من در آن بسر می برم، همه چیز، از ساختار سیاسی گرفته تا اندیشه های فلسفی و بافت های اجتماعی، همه بر اساس پندار های نسل جوان پایه گذاری می شوند. سیاست، فرهنگ، هنر و حتا در بسیاری از زمینه ها علم، برای جوان، در خدمت جوان و در دست جوان است.

در غرب، جامعه هر روز در "شدن" است. و همین نسل کهن سالِ با دانش و با تجربه، با وجود همه برتری های که دارند، کوچکترین گامی بسوی فردای جامعه بر نمی دارند که جوان در آن سهم نداشته باشد. آنچه ایشان می سازند، در حقیقت جامعه نیست، آن ها جوان می سازند چون جوان است که جامعه را می سازد و در چهارچوب نیاز های زمانی اش تعریف می کند. جوان است که اراده و توان عصیان را دارد و از همه مهم تر، جوان است که خویش را سوق می دهد. جوان در بند ایده آل های پوسیده و دیروزین نیست. چون جوان فرداست، با رهنمون کردن خودش فردا را رهنمون می شود. پس هر بزرگسال با دانشِ با تجربه و بی دانش با تجربه که به فردا اندیشده است و به جوان نه، اندیشه اش پوچ است و عبث.

فرهیخته گان، محتاط نبودن یک جوان ناشی از احساساتی بودن و کم دانشی یک جوان نیست. همین روح پرسشگر و عصیانگر را جوان گویند. جوان نباید محتاط باشد، جوان امروز است؛ جوان رونده و سازنده ی فرداست. سازش با افکار و داشته های دیروزینی که درد امروز جوان را درمان نمی کند، کار یک جوان نیست. او باید قد برکشد، او باید پرچم نیازهایش را برافرازد و او باید آنچی باشد که در جامعه نیست.

در جامعه ی سنتی ما در هر بخشی که باشد، جوان در هنر مرده، جوان در سیاست ناپیداست، جوان در شعر پوچ می نویسد، جوان در دین محکوم است، جوان نا بود است، جوان در بند است، جوان ناکام است و جوان دارد می میرد. عصیان در جوان را، اراده در جوان را، تفکر در جوان را، آرمان در جوان را، آرزو در جوان را، تیزبینی در جوان را کشته اند. جوان بی سرنوشت است، جوان بی فرداست. هم میهنان گرامی، چگونه می تواند فردا بی فردا باشد؟

در این چند سال پسین، گریبانم در دست پرسش ها شوده شد. پرسشی که در این همه مدت هرگز دست از گریبانم بر نداشته است این است که "این عدم اعتماد بر نسل جوان از کجا سرچشمه می گیرد؟" من ازینکه اعتمادم بر نسل جوان خیلی بیشتر از اعتمادم بر نسل کهن سال است، این پرسش را پاسخ گفتن نمی توانم. این پرسش را به امید آن مطرح می کنم که کهن سالان با "دانش و با تجربه"، یا پرسشم را پاسخ گویند و یا دست از سرنسل جوان بردارند و بگذارند که ما مانند ایشان، تنها با یک بینش، با یک حقیقت و با یک راه تربیه نشویم.

بگذارید از تجربه ی خودم با نسل کهن سال بگویم. من چندین سال می شود در همه باهماد های سیاسی، اجتماعی، ادبی و هنری سهم می گیرم. وقتی برای نخستین بار خواستم پشت بلندگو بروم و شعر گونه ی بخوانم، از میزبان برنامه خواهش کردم که اگر اجازه باشد، می خواهم شعری بخوانم. آن خواهش چنان به میزبان برنامه بر خورد که گویا من ناسزای گفته باشم. انگیزه اش سطح شعر من نبود. او می توانست شعرم را بخواند و قناعتم دهد که جوان گرامی، شعر هایکه در این مجلس خوانده می شوند و کسانیکه در این مجلس سهم گرفته اند خیلی بالاتر از آنی اند که تو نوشته ای و هستی. پس من نیاز به خوانش این شعر نمی بینم. این برای من کافی بود. مگر نه، آنچه باعث به خوانش نگرفتن شعر من شده بود، سن و سال من بود، چون من در آن زمان هفده سال داشتم.

به همین گونه و به همان سانیکه پرسش ها گریبان مرا پاره کرده بودند، من هم در هر همایشی از سر گریبانی را می گرفتم و خواستار حقم می شدم. تا سرانجام از چشم پوشیدن از وجودم در آن مجلس گپ بجای رسید که "خوب اگر در پایان برنامه وقت ماند، نوبت خودت است". ولی روی تصادف خیلی وقت ها وقت هم نمی ماند.

بلی من از آن عده جوانان هستم که با چشم سفیدی و یخن پارگی حقم را گرفته ام و می گیرم. من اگر سخنی به گفتن داشته باشم می گویمش. اینکه میزبانان برنامه های آینده این حق را می دهند یا خیر، به من ارزشی ندارد. و همچنان از کسی انتظار حق دادن را هم ندارم، این حق من است و از من است.

ولی چرا باید یک جوان برای آنچه حق مسلم اوست، رنج یخن پارگی بکشد؟ چرا باید یک جوان واپسین سخنران باشد؟ چرا باید یک جوان حق اظهار نظر در مورد سرنوشت اش را نداشته باشد؟ چرا باید یک جوان حق ایراد گرفتن به داشته های سنتی را نداشته باشد؟ چرا باید یک جوان در رد پای کاروان از راه بی راه شده ی نسل کهن سال برود؟ چرا نمی گذارید یک جوان، جوان باشد؟


بگذارید که جوان باشیم، چون فردا از ماست و امروز هم! 

[ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:جوان , جایگاه جوان , جایگاه جوان در جامعه, ] [ 15:36 ] [ مصطفی بهرامی ]

 

شما پایه‌ریز تئوری زوال اجتماعی هستید و بر این باورید که جامعه هم بسان آدمی، دچار زوال و پیری می‌شود. در این‌باره بگویید.

تئوری دمانس (Démence) اجتماعی را سال 1998، هنگامی که روی پروژه تبارشناسی قومی و حیات ملی ایرانیان پژوهش می‌کردم، طرح نمودم. در این الگو که با دیدگاه‌های اندیشمندان مطرحی چون دورکیم، کاسیرر، مارکوزه و ... نیز هم‌خوانی دارد، اساس بر این است که جامعه چون از موجود زنده تشکیل و ساخته شده است و سلول‌های آن انسان‌ها هستند، پس دارای صفات، رفتار، کنش، آمال و آرزوهای انسانی است و مانند انسان‌ نیز پیر می‌شود. انسان پیر، بر اثر از دست دادن سلول‌های عصبی دچار تیرگی شعور و کدری فکر می‌شود؛ حافظه‌اش کوتاه‌مدت، گنجایشش محدودشده و درگیر خاطرات دور است؛ جوامع انسانی پیر و کهنسال هم که در گذشته به سر‌می‌برند، گرفتار این مسائل‌اند؛ اما برخی از جوامع کهنسال چون ژاپن و چین یا انگلستان و فرانسه توانسته‌اند با تکیه بر اندیشه نو و پیوند با فکر و فلسفه و عناصر جوان و نو، خویش را بازسازی و جوان کنند.

وضعیت ایران در این‌باره چگونه است؟

چین و هند در حال عبورند؛ اما متأسفانه جامعه‌ ما از یک بی‌سوادی عام رنج می‌برد. وقتی مطالعه و تفکر در جامعه نیست یا محدود است و همه چیز سمعی و شنیداری است؛ وقتی استاد دانشگاه یا معلم مدرسه به عنوان رکن اساسی تعلیم و تربیت و فرهنگ‌آفرینی کتاب نمی‌خواند؛ یعنی کسی که منبع اعتقاد دانش‌آموزان و دانشجویانش است، مطالعه نمی‌کند و آنچه که یاد گرفته، همان چیزهای گذشته است و مرور چندباره کتاب‌‌های درسی است؛ وقتی فلسفه و تمرین اندیشه و فرازهای آن محدود باشد؛ وضع بهتر از این نمی‌شود.

ما نیازمند تجدید نظر در بسیاری از مسائل خود و نوسازی هستیم. آرزویم این است که کشور ما شاداب و پرتوان از تاثیر این دوران کهنسالگی بگذرد و شاداب و جوان وارد عصر جدید شود و می‌دانم که از این دروازه تاریخ خواهد گذشت و سهم خویش را در اندیشه، فرهنگ، اقتصاد و ... در کنش جهانی عرضه و تعیین خواهد کرد. به انسان ایرانی، ایمان دارم؛ ولی اگر این امید و آرزو روی ندهد، باید بگویم که نباید شکایت کرد؛ چراکه خودمان مقصریم؛ چون ما سهمی در علم، فرهنگ و اندیشه جهانی در این 100 سال اخیر نداشته‌ایم و اگر هم داشته‌ایم، بسیار اندک بوده است.

اجازه بدهید برای روشن شدن درد و مشکل اساسی مثالی بزنم. روزی هنگام تحقیق به روستایی در آذربایجان غربی رسیدم که روزانه مردمش تنها با 37 واژه و با تکرار آن‌ها صحبت و زندگی می‌کردند. 37 واژه، یعنی ایستایی و مرگ فرهنگ و زندگی. فکر نکنید که در تهران غیر از این است. با تأسف باید گفت که در تهران افرادی که از لحاظ فرهنگی در سطح بالاتری هستند در نهایت با 430 واژه و افراد عادی ما با 107 تا 120 واژه زندگی می‌کنند و محدوده کاربرد واژگان‌شان همین است. البته با کاربرد تکراری واژگان کاری نیست؛ واژه‌هایی چون بنشین، پاشو، بیار، بخور که در روز ده‌ها بار تکرار می‌کنند. علت این مسئله در مطالعه و بحث وگفت‌وگوی محدود است. در کشوری مانند چک با جمعیت 10 میلیون نفر، شمارگان کتاب بین 100 تا 120 و گاه تا 170 هزار نسخه است. در حالی که ایران با بیش از 70 میلیون نفر جمعیت، دارای شمارگان 2000 نسخه‌ای کتاب است. در سوئد کودکان را یاد می‌دهند تا هر شب مطالعه کنند. تنها جایی که در سوئد صف دیدم در کتابخانه‌ها بود. در حالی که کتابخانه‌های ما خالی است و اگر هم پر است، قرائتخانه است، نه کتابخانه.

علت این چیست؟

علت تاریخی دارد. پس از حمله اعراب، ایرانیان دولت ملی‌شان را از دست دادند و سده‌ها طول کشید تا دولت‌های محلی که در گوشه‌وکنار ایران تشکیل شده بود و اندک‌اندک می‌رفت تا ایران بار دیگر پیوستگی خود را بازیابد و حیات تازه گیرد که با یورش ویرانگر مغولان روبرو شد. با این حمله، تاروپود پیوستگی تکامل فکری جامعه ما، بار دیگر گسست و بنیان‌های شهری ما نابود شد؛ یعنی خانه و کاشانه، کتاب، تفکر گفت‌وگو از میان رفت و جایش را به پراکندگی و ایل‌نشینی داد و شهرنشینی و شهروندی رمق و توانش را از دست داد و حاصل چنان جامعه‌ای، دوری از منبع، دوری از مطالعه و گفت‌وگو و دوری از زیست شهری و شهروندی و تنهایی است که نتیجه‌اش ذهن‌گرایی و خیال‌پردازی در برابر مسائل و امور واقع و هستی بود؛ به طوری که بعد از گذشت این همه قرن، ما هنوز به وحدت خوانش و بود شهرزی خودمان نرسیده‌ایم و هنوز مفهوم شهروندی در ایران معنایی ندارد. روزی در یک گفت‌وگو با پیرزنی که به‌خاطر مسائل نوه‌اش به دیدار من آمده بود و مسائلی را در مورد دلیل سفر و غیبت نوه‌اش از حضور در کلاس و امتحان مطرح می‌کرد خواستم در اثبات درستی حرف‌هایش به پرچم سوگند بخورد. گفت که من به یک پارچه سوگند نمی‌خورم. توجه داشته باشید او بی‌سواد نبود؛ معلمی بازنشسته بود، اما مفهوم پرچم را به عنوان نماد ملی نمی‌شناخت یا قبول نمی‌کرد. اگر خوب توجه و تأمل کنید هنوز نمادهای شهروندی برای ما مشخص نیست یا ارزشی ندارد و ما خویش‌پندار شده‌ایم. حقیقت تلخ این است که جامعه ما، جامعه‌ای پیچیده در خویشتن و درگیر دمانس تاریخی است و این باعث ایستایی و بعد شکست است. متأسفانه در آوردگاه تاریخی مردم ما در کارکرد وظیفه تاریخی و اجتماعی زمان خود می‌شکنند. البته امیدوارم این شکستن، ققنوس‌وار باشد و از خاکسترش چیز بهتری بیرون آید. من آرزومندم در این شکستن، فرهنگ مکتوب جایگزین فرهنگ شفاهی شود.

این جامعه خویش‌پندار، به تعبیر شما، چه مصداقی دارد؟

این جامعه استنادی است و هرگز نظر خویش را بیان نمی‌کند؛ چون هر کس مثلا شما اگر بخواهید نظر خویش را بیان کنید، باید تحقیق و تجسس کنید تا به شناخت‌ برسید و بر شما مسجل شود که این حقیقت است یا نه. حقیقت، آن چیزی است که درون واقعیت آن چیز نهفته است و وقتی به حقیقت یک واقعیت می‌رسید، صاحب نظریه می‌شوید که این را باید در فرآیند شناختی علمی-فلسفی بیابید. این شناخت در اثر مطالعه، رنج، تحقیق و تفکر پیش‌می‌آید. خرد اجتماعی نیز نشأت گرفته از این تفکر فردی است که به جمع سرایت می‌کند؛ اما ما نخواستیم و یا بهتر است بگویم نتوانسته‌ایم به روشنی و اندیشه زمان خود برسیم و وظیفه تاریخی خود را انجام دهیم؛ برای همین چون عموما دارای نظریه نیستیم همیشه استناد کرده‌ایم و چنین است که تفکر سازنده در ملت ما از میان رفته است.

چه اتفاقی برای ما رخ داده است؟

ما همیشه می‌شنویم؛ نمی‌خوانیم. در ایران، نویسندگان شنیده می‌شوند و آن نویسنده‌ یا شاعری که مطرح است، شنیده می‌شود؛ خوانده نمی‌شود. روزی در هلند هنگامی که در قطاری از آمستردام به «ردریخ» می‌رفتم، دو دختر دانشجو در کوپه‌ای روبه‌روی من نشسته بودند. یک لحظه چشمم به کتابی افتاد که در دستشان بود. ترجمه کتاب «تراژدی ارومیای بنفش» من بود. آن دختران دانشجو در طول راه درباره اثر من با هم بحث می‌کردند. من سکوت کردم و شنیدم و لذتی که من در طول این مسیر بردم هرگز تجربه نکرده‌ام. البته این حسرت من است که روزی در کشورم شاهد چنین صحنه‌ای باشم. روزی یکی از نویسندگان مطرح این جامعه که نامش را ذکر نمی‌کنم به من گفت سرودن و نوشتن این کتاب (اورمیای بنفش) چه فایده‌ای دارد؟ اینجا کسی نیست که اپرا اجرا کند و موسیقی‌ای برای این اثر بسازد. گفتم این نقص جامعه من است؛ نقص من نیست (البته ترجمه آن در اروپا اجرا شد و از شبکه تلویزیونی میزو هم بخش شد). من بیش از 20 جلد کتاب نوشته‌ام؛ مقاله «فکری دیگر» را در مقدمه کتاب «در ویرانی صبح» من بخوانید؛ من در آنجا به تمام زخم‌ها پرداخته‌ام؛ اما چند نفر این را خوانده‌اند؟ اگر می‌توانستم مثل بسیاری دیگر، مرا آواگری کنند و به گوش برسانند، شنیده می‌شدم. پس من نوشته‌ام؛ به هر گونه و چون شمارگان کتاب در ایران پایین است، زمانی باید طرح شوم که شنیده شوم!

این بیشتر شنیده‌شدن به چه بستگی دارد؟

این به شانس یا انتخاب طبیعی مربوط است. مثلا شاملو توانست با پشتیبانی روشنفکران چپ و ملی از یک سو و شانسی که از حمایت‌های فراسو و همچنین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیش از انقلاب به دست آورد، بیشتر شنیده شود.

در این میان روشنفکرانمان برای پیشبرد آگاهی عمومی چه نقشی بازی کرده‌اند؟

به نظر شما روشنفکر کیست؟ آیا کسی است که همیشه منتقد جامعه است؟! کسی است که آورنده اندیشه در جامعه است؟! کسی است که با علوم جدید آشناست؟ یا کسی است که از نظر سیاسی نوع دیگری فکر می‌کند؟!

به نظر من، روشنفکر کسی است که آگاه فکر می‌کند و خردمند است و نگاهی فراسو دارد. او زخم‌ها و کمبودها را می‌بیند و نقصان‌ها را تشخیص می‌دهد و آینده را از نظر معرفتی تحلیل می‌کند؛ در نتیجه روشنفکر کسی است که صاحب معرفت است که در فرهنگ ملی سرزمین ما به او خردمند می‌گویند.

من دانشمندان بسیاری می‌شناسم کسانی که به علوم تجربی و انسانی آگاه‌اند ولی روشنفکر نیستند؛ چون از لحاظ فکری عقیم‌اند و صاحب فراست نیستند؛ یعنی خرد ندارند. حال نگاه بکنید و بگویید که کدام یک از روشنفکران ما از چنین فراستی برخوردار بوده‌اند؟

در کل من به روشنفکرانمان باور ندارم؛ چراکه آنان هنوز به بلوغ فکری نرسیده‌اند و در اندیشه‌شان پایداری ندارند؛ ردی از تفکر و خرد در معنای محض آن در اندیشه این افراد دیده نمی‌شود. برای نمونه، شاعری چون اخوان ثالث کارمند رادیو و تلویزیون ملی ایران و در عین حال منتقد آن رسانه بود. او در شعر «آدمک» خود به این رسانه،‌ به تعبیر خودش جعبه جادو، می‌تازد! اما از همان جعبه جادویی در برنامه‌ای به نام دریچه‌ای بر باغ بسیار درخت به شعرخوانی می‌پردازد؛ حال من کدام سخن او را باید باور کنم؟ یا تأمل کنید در شعر «کتیبه» او که نوعی عقیم گذاشتن جامعه روشنفکری است یا بنگرید به نوشته‌های جلال آل‌احمد و تضادهای موجود در اندیشه و نوشته‌های او یا علی شریعتی. اینان تحصیلکرده‌های ایده‌آلیست میان‌مایه و متوسطی با مایه‌های رمانتیک مذهبی و شرقی هستند که در ایده‌آل‌های ذهنی خود غرقند و هرگز توان تصور آینده را ندارند. روشنفکر و فیلسوفی که نتواند آینده را پیش‌بینی و تصور کند و پای مسئولیت اندیشه خود بایستد، چگونه می‌تواند روشنفکر و فیلسوف باشد!؟ البته اندک روشنفکرانی هم بودند و هستند پویا و صاحب اندیشه‌ که ایده‌پردازی می‌کردند و می‌کنند، اما این ایده‌ها تحولی در جامعه به وجود نمی‌آورند و مهجور می‌مانند؛ چراکه کار این روشنفکران تداوم ندارد و جامعه هم متأسفانه به هیاهو و آواگری اقبال و توجه بیشتری نشان می‌دهد.

چرا اقبال نشان می‌دهد؟

چون جامعه ما نیز از همان صفات برخوردار است؛ عین ماست و عملکردی چون ما دارد؛ علتش هم این است که ما نخواستیم و نمی‌خواهیم برای جامعه‌مان تفکر بیافرینیم.

پس شما از نوعی تحجر و سنگ‌شدگی روشنفکری سخن می‌گویید.

بله، وقتی اندیشه‌ورز جامعه ما گرفتار ایستایی می شود و در حقیقت سنگ شده است، خب چه انتظاری از توده مردم می‌توان داشت.

در این میان نویسندگانی چون محمود دولت‌آبادی، صمد بهرنگی و علی‌اشرف درویشیان با آن ادبیات روستایی، سویه‌دار و ضد تجددشان چه جایگاهی دارند؟

ببینید ما هنوز نتوانسته‌ایم بین آفرینش هنری و ذهنی خلاقانه، فرهنگ و سیاست فرقی قائل شویم و همه کارها و آثارمان سویه سیاسی دارد و یا سیاسی تعبیر می‌شود؛ مثل «ماهی سیاه کوچلو» صمد بهرنگی که به اعتقاد من پر از زندگیست و شکستن ایستایی؛ اما همه تعبیر سیاسی از آن کردند و یا تأمل کنید در «جای‌خالی‌سلوچ» دولت آبادی؛ در همان صفحه اول رمان می‌بینید که قهرمان داستان در میان پالانش می‌خوابد. شما در کجای ایران، چنین انسانی می‌یابید؟ این خاطره ذهن‌ گذشته‌نگر و بیانگر دلتنگی نویسنده برای گذشته‌هاست. جای خالی سلوچ، تصویرگر جامعه‌ای روستایی و مصیبت‌هایی چون بی‌هویتی، بی‌همدمی و بی‌پناهی است که آدمی در چنین جامعه‌‌ای با آن دست‌ و پنجه نرم می‌کند. درست است که دولت‌آبادی در این داستان در بازگویی این آسیب‌ها و مصیبت‌ها موفق بوده است، اما این اندیشه و شکل زیستن در جامعه رو به تجدد من نیست و این رمان نیز توان ساخت اندیشه‌ای را ندارد. به راستی چه کسی فرصت دارد تا رمان 10 جلدی «کِلیدَر» دولت‌آبادی را بخواند؟ رمانی که حتی میان جلد اول و دومش از نظر نوشتار، مفهوم، شیوه پرداخت و اندیشه‌ای که از آن برمی‌آید، هیچ تفاوتی نیست. شما هنگامی که این اثر را در برابر «زمان از دست‌رفته» مارسل پروست می‌گذارید، رمانی که روایتگر سیر روند شهرنشینی و انسان شهرنشین است و آمال‌ها و آرزوهای او را در دوران دگردیسی بیان می‌کند، از علوم جدید سخن می‌گوید از خواسته‌ها و ایده‌آل‌های انسان شهری یعنی از عاشق‌بودن از روانشناسی و اقتصاد و فناوری و فرآیند زیست جامعه شهری را در جامعه دگرسان شهری تحلیل و روایت می‌کند، آن‌گاه در می‌یابید تفاوت تا به کجاست. در قسمتی از رمان پروست در باغی نزدیک شهرک روستایی کوچکی از گردش مادر بزرگ پیرش در شامگاه دور باغچه‌ها و لذت بردن او و فضای دگرسان شامگاهی می‌نویسد و حال و هوای او را به شیوایی و هنرمندی تمام تصویر و از زوال روزگار او به طور غیر مستقیم و حسرتی که می‌ماند سخن می‌گوید. متأسفانه، درویشیان یا دولت‌آبادی که از جامعه سنتی و روستایی ما می‌نویسند، نتوانسته‌اند چنان فضا و بهتر از آن فضایی بیافریند و بازنمایی کنند که پروست از مادربزرگ و گردش شامگاهی و لذت او و روزگار در حال فروپاشی‌اش آفریده است. آقای‌دولت‌آبادی نگاهش در کوه و یا صحرا و مهم‌تر از همه در درون خانه‌های روستایی می‌ماند و به اتمام می‌رسد؛ نهایت آفرینشش نوشتن و ستایش از راهزنی است که قهرمانی ضد شهر و ملی و جامعه شهری محسوب می‌شود؛ در نهایت هم از سوی مدنیت و نهاد جامعه شهری محکوم به فناست و کشته می‌شود و به پایان می‌رسد. حال شما بگویید که من چگونه به ستایش قهرمان رمانی بروم که علیه جامعه و حیات اجتماعی و تحول و دگردیسی جامعه و آینده من بوده است. متأسفم که بگویم بسیاری از نویسندگان ما که استعداد و خلاقیت فوق‌العاده دارند، رمان و تعریف و ساختار آن را نمی‌شناسند. رمان محصول دوران مدرن است و تعریف خود را دارد.

کارهای تازه‌تان بیشتر در فضای ضدیت با جنگ است. آیا پیام خاصی را می‌خواهید منتقل کنید؟

بله، درست اشاره کرده‌اید؛ ضد جنگ است و در ستایش زندگی و عشق و بودن. رمان تازه‌ام «سامانچی قیزی» درباره‌ همین آسیب‌هاست. در این رمان در پی این بوده‌ام تا بگویم جنگ، آسیب‌های جبران‌ناپذیری به روند تکاملی و دگردیسی جامعه وارد می‌کند. من شخصا از هرگونه جنگ بیزارم. و به عنوان نویسنده و اندیشه‌ورز این جامعه نگران از جنگ و به هم پاشیدن زندگی. اگر رمان «رای و رعنا» من ممنوع شده است، معترضم؛ چراکه آن را برای سرودن عشق، صلح، آزادی و مخالفت با جنگ نوشته‌ام. در این رمان که ای کاش هر چه زودتر اجازه یابد و منتشر شود، چیزی جز ستایش عشق به انسان نیست و آرزویم این است که هرگز جنگی رخ ندهد که هر جنگی، ویرانگر و عقب‌انداز و منقطع‌کننده و آسیب‌زاست. در مورد دیگر کارهای تازه‌ام باید بگویم جدا از دو کتاب شعرم که «یاسمن در باد» از طرف انتشارات و «شب بوی سرخ» از طرف نگاه و نشر فرزان روز در انتظار چاپ هستند و همین طور چاپ سوم رمان «آن جا که زاده شدم». امروز بیشتر مشغول نوشتن رمان تازه‌ام «دلباختگان بی‌نام شهر من» هستم. در توصیف این رمان همین را می‌توانم بگویم که احساسم این است که بهترین رمان و اثر من است؛ با تأمل، فکر و شگردهایی که در استفاده از زبان و جاری کردن حس‌های مفهومی در فصل فصل آن انجام داده‌ام فکر می‌کنم فصل تازه‌ای در رمان ایران بگشاید. این اعتقاد من است تا روزی که منتتشر شود و منتقدان چه گویند؟ اما من فکر می‌کنم تعریف تازه‌ای در رمان فارسی و ایران خواهد گشود. 

[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:مشکلات جامعه , درون ما , جامعه درون ما , مشکلات جامعه درون ما, ] [ 14:56 ] [ مصطفی بهرامی ]
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 15 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





  • بک لینک
  • نرم افزار های موبایل